حسادت نکن! … این که بعد از تو بغل گرفته ام …
زانوی غـَم اســت
دیشب که باران آمد، میخواستم سراغت را بگیرم اما خوب میدانستم باز هم که پیدایت کنم، باز زیر چتر دیگرانی
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
بااشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد
وابستگی ام را به تو باور کردم
ديشب در عمق تنهاييم، در سکوت پايان نا پذير اتاقم،دلم براي خودم سوخت و خاکستر شد.براي دلي که هيچ ظلمي نکرد و هيچ جفايي نکرد و هيچ کس را نيازارد.اما خود ظلم و جفا ديد و شکست و خرد شد...براي دلي که مي دانست نبايد دل ببندد اما بست!می خواهم قلبم را از سینه ام خارج سازمقلبی که پر از اندوه و خستگیست
دو سیب آلبالو
سنگین سفارش میدهی تا راحت تر فراموشم کنی؟
یا میخواهی در دود غلیظ تری ناپدید شوم ؟!
من خوش خیال پشت این همه دود تو را مردانه تر مینگرم...


خسته ام
خسته ام از زندگی
خسته گشتم بنده ها را بندگی
خوب رویان جهان را بردگی
اشک سرد بر رخ از این افسردگی
از نــــگاه دوست با شرمنـــــــــدگی
از صدای گریــــــه با درمانــــــــدگی
برده اید از یاد بـــــــــــوی سادگی
پوشش عالم شده آلودگی
اشک بارد نیست باران حاجت بارندگی
مرده اند مردان چه شد مردانگی
این همه باشد فقط رازی از این دلخستگی
در این دنیا تا جشم کار مدکند دیوار است و دیوار است و دیوار است و جیره بندی آفتاب است وترس است وخفگی و حقارت است...........................................
نظرات شما عزیزان:
|